عطر دارچین  بوی بهشت

چله تابستان است . اما من احساس میکنم  روزهای پائیز در من زنده شده

فکر میکنم بارانی سرد آمده یا سیلی که خانه های ...را شسته و با خود برده

فکر میکنم عابران روبروی مغازه ها گرفتار مظاهر فریبنده دنیا شده اند

حتی سردی قطره های باران را روی تارموهای باقی مانده از شیمی درمانی احساس میکنم

دلم برای کسی تنگ شده .

آنروز ها یادش بخیر....

شاید تو بارها  پشت این پنجره چوبی مشرف به حیاط باغ گیلاس نشستی و انگشتانت در گرمای اتاق روی کلیدهای پیانو لغزیدند

شاید هم روی کاناپه آبی ات لم دادی و در حالی که لیوان محتوی چای دارچین  را سر میکشیدی در آرامش خوش تر کیب کوه دماوند غرق شدی....

اما من آنروزها با تمام خاطرات و رویاهای جوان دهه شصت در زمستانهای سرد پشت خاکریزهای  مشرف به کانال ماهی شلمچه نشستم و در سفیر مرگبار خمپاره ها غرق شدم ...

تو با یک فنجان چای خوش عطر و یک ملودی آرام به آرامش رسیدی و من با آوای خوش مو سیقائی بال ملائک به وجد آمدم

چشم ها ی تو را چشم انداز خوش تر کیب دماوند به سکوت نشاند  و چشم های مرا رد خونی که قناسه بر پیشانی همسنگرم بر جای گذاشت ....

راستی دنیای من وتو چقدر با هم متفا وتند و من و تو با هم چقدر بی شباهتیم  ....

این شکاف ها و این تعارض های زرد و غم انگیز را من از نخل های بی سر آموختم و تو از باغ گیلاست .






برچسب ها : شهادت  ,